سفارش تبلیغ
صبا ویژن























هفته ی سی ام دوستی من وخدا.........

و پروردگارتان اعلام کرد که اگر مرا سپاس گویید بر نعمت شما می افزایم و اگر ناسپاسی کنید بدانید که عذاب من سخت است.     ابراهیم/7

مادربزرگ همیشه یک تکیه کلام معروف دارد و همه او را با این تکیه کلام می شناسند.او همیشه می گفت خدایا شکرت...

من همیشه از خودم می پرسم خدایا شکرت یعنی چه؟؟؟با این دو سه کلمه چه اتفاقی می افتد و با نگفتنش چه حادثه ای پیش می اید؟چرا خدا اینقدر از ما ادم ها می خواهد که از او تشکر کنیم.؟اصلا خدا چه احتیاجی به تشکر های ما دارد؟

خدایا این کار خیلی سختی است.فکر می کنم اگر بخواهم واقعا از تو تشکر کنم دیگر وقت برای هیچ کاری نمی ماند.

خدایا به خاطر راه رفتن،خدایا به خاطر حرف زدن خدایا به خاطراینکه می توانم ببینم و بشنوم و نفس بکشم. خدایا به خاطر اسمان و پرنده هایش به خاطر مادر و پدرم.خدایا به خاطر درخت ها و شکوفه ها به خاطر باران به خاطر دوستانم به خاطر دوستی به خاطر.........

خدایا ببین چقدر سخت است .هم سخت هم طولانی.راستش من خیلی وقت ها این فهرست بلند بالا را گم می کنم.و ممکن است خیلی چیز ها را از قلم بیندازم.پس می گویم خدایا به خاطر همه چیز ممنون.

می دانم که تو انقدر ها هم سختگیر نیستی.در ضمن خودت می دانی که حسابم زیاد خوب نیست.پس بدون اینکه جمع بزنم می گویم خدایا خیلی خیلی ممنون....

دوست من

تو فکر می کنی به خاطر چه چیزهایی باید از خدا تشکر کرد؟چند تا از تشکر هایی که به خدا بدهکارمی توانی بنویسی؟

 

منبع کتاب نامه های خط خطی اثر عرفان نظر آهاری

 


نوشته شده در دوشنبه 88/6/30ساعت 12:57 صبح توسط نظرات ( ) |

هفته ی بیست ونهم دوستی من وخدا....

 

موسی به او گفت ایا با تو بیایم تا از انچه به تو اموخته اند کمالی هم به من بیاموزی؟

گفت تو را شکیب همراهی با من نیست.و چگونه در برابر چیزی که بدان اگاه نیستی صبر خواهی کرد؟

گفت اگر خدا بخواهد مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری تو را نافرمانی نخواهم کرد.

گفت اگر دنبال من می ایینباید از من چیزی بپرسی تا من خود تو را از ان اگاه کنم...............کهف66/70

تمام این روزها به عجله فکر کردم و به پشیمانی هایی که به بار می اورد.بعد یاد صبر می افتادم و شیرینی هایی که با خودش دارد.

این بود وبود تا امروز که معلممان سر کلاس داستان موسی و خضر را تعریف کرد.همراهی موسی و خضر عجب داستان عجیبیست.موسی پیامبر است اما عجله می کند.البته شاید هرکس دیگری هم همراه خضر بود طاقت نمی اورد.

کارهای خضر همه عجیب است.کشتن ان بچه،سوراخ کردن ان کشتی و درست کردن ان دیوار با ان مردم نامهربان همه جای سوال است.

فکر می کنم هیچ کس صبوری همراهی با خضر را ندارد.اما اخر وقتی که خضر حکمت کارهایش را می گوید ادم به خاطر همه ی بی صبری هایش شرمنده می شود.

خدایا شاید قصه ی موسی وخضر قصه ی همه ی ماست.همه ی ما شبیه موساییم.پر از بی تابی و سوال.

اما خدایا تو مثل خضر تنهایمان نگذار.بمان وتا اخر این سفر همراه ما باش

دوست عزیزم

داستان موسی و خضر را در سوره ی کهف بخوان.چه نتیجه ای از این داستان می گیری؟ایا تو هم مثل موسی بی تابی داشته ای؟ایا تو هم ماجراهایی داشته ای که بعد از انها به حکمت انها پی ببری؟؟؟

 

منبع کتاب نامه های خط خطی اثر عرفان نظر آهاری
نوشته شده در دوشنبه 88/6/23ساعت 4:5 صبح توسط نظرات ( ) |

   1   2      >
Design By : Pars Skin